سلام ، حدود ۳ سال پیش بود از طریق محل کارم با یک خانمی آشنا شدم که مشتریمون بود ، کم کم به هم دیگه علاقه پیدا کردم و از طریق اینستا و واتس اپ صحبت میکردیم .
رابطمون عمیق شد و به جای رسید که واقعا همدیگه رو کامللل درک میکردیم و همو دوست داشتیم! انگار خدا ما رو برای هم آفریده بود 😔
بعد مدتی متوجه رفتار های مشکوکی شدم و با یکم تحقیق کردن فهمیدم قبل از اینکه با من وارد رابطه بشه با یکی از رفقای نزدیکم دوست بوده اونم تقریبا چهار ماهی باهم بودن در حدلی که عکس دوست دخترمو با لباس زیر داشت البته رابطه جنسی نداشتن فقط از طریق چت بوده.
خلاصه ازش پرسیدمو پنهون کردو آخرش بهم گفت که بله با فلانی دوست بودم مدتی از هم جدا شدیم .
منم با کلییی مشکلات و حرف های که پشت سرم درست شد قدم ورداشتم برای فراموش کردن این موضوع دیدن حال این دختر خانم . واقعا از گذشتش پشیمون بود و هم دیگه رو دوست داشتیم
چند ماه گذشت و من که سعی کرده بودم فراموش کنم و رابطمون عمیق تر شده بود برای خواستگاری با فشار یکی از دوستام که میگفت الان وقتش الان وقتش پا ویش گزاشتم و خانواده دختر بعد چند روز که خواستن جواب بدن یه مشکلی براشون پیش اومدو کلا کنسل شد تا اون مورد برطرف شه .
منم این تایم برای یه استخدام دولتی داشتم میرفتم که تا ۹۵ درصد کارای استخدام شغلی که ۵ سال براش تلاش کرده بودم رو انجام دادم و منتظر قبولی بودم که خبر دادن بخاطر دوست دختر داشتنت رد شدی !!😔
با اون حال بد همه چیزو باخته بودم و پولی نداشتم دیگه که ادامه بدم سعی کردم بخاطر عشقی که بینمون بود فراموش کنم که بخاطر حرف های پشت سرمون رد شدم.
به مدت گذشت و از طریق یکی از دوستان متوجه شدم که با یه نفر دیگع هم قدیم رابطه داشته ( دوستی و جنسی) که اونم ازش عکسو چیز داشت .
دیگه انقدددررر تحت فشار بودم که میخواستم خودمو بکشم هیج چیز جلو چشمم نمیگرفت نابود نابود بودم انگار دنیا روی قفسه سینم خراب شده بود😞
این دختر خانم اومد گفت که بچه بوده اشتباه کرده نمیدونسته و کلی چیزای دیگه و پنهون کرده که منو از دست نده این حرفا که بعد چند ماه جدایی دوباره بخاطر التماس های این خانم اومدیم سر رابطه و مجدد شروع شد
الان چندین ماه میگذره و میدونم از گذشته خودش پشیمون و بی نهایت دوستم داره ! خیلی تفاهم ها باهم داریم و خانواده ی من از رابطمون باخبرن بخاطر خواستگاری و هی فشار میارن چرا نامزد نمیکنید و ..
الان موندم چکار کنمممم واقعا دوستش دارم خیلی دوسش دارم و میدونم از گذشتش درس گرفته اما هر وقت توی خیابون راه میرم چون شهر کوچیکی داریم معمولا اون دو نفر که قدیم باهاشون بود رو میبینم و خون تو دلم به پا میشه 😞
بعضی شبا هم کابوس اون روزا رو میبینم و توی حالی که دارم دعوا میکنم با اون شخص های قبلی از خواب میپرم و دیگه روزم نابود.
ترو خدا عاقلانه و با در نظر گرفتن احساستم به این دختر راهنمایی کنید چکار کنم نمیدونم دنیا رو سرم خراب شده چکار کنممممم